loading...
shivan -foumani*** زنده یاد شیون فومنی

دوبـــــاره آن عســــلــــی روزگــــار

shivan-admin بازدید : 21 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

دوباره آن عسلی روزگار

اگر تو آمده بودی بهار می آمد 

بهار با همه ی برگ و بار می آمد 

گلوی زمزمه تَر می شد از ترانه ی رود 

تَرَنُّمی به لبِ جویبار می آمد 

سپیده ای که پُر از پلکِ باز پنجره هاست 

به صبح آیینه ها بی غبار می آمد 

به من که هیچ ... به چشم کبودِ منتظران 

سوادِ سایه ی آن تکسوار می آمد 

شکوفه بود و شکفتن به بانگ نوشانوش 

دوباره آن عسلی روزگار می آمد 

زمان به کامِ دلِ سرخوشان میان می بست 

زمانه با دل عاشق کنار می آمد 

به شادیِ رخِ گُل جامه ی سیاه دگر 

کجا به چلچله ی سوگوار می آمد 

پیاله وار شب و روزِ تردماغی را 

دل شکسته ی ما هم به کارمی آمد 

به چادری که زمین از بهانه می گسترد 

نبات بارشِ توت از سه تار می آمد 

درخت مصرع سبزی بلندبالا بود 

به شعرِ قُمریِ صحرا تبار می آمد 

هِزار شاخه غزل چون انار گُل می کرد 

به هَمسُراییِ شیون هَزار می آمد 

 

بـــــخــــــوان کـــــه

shivan-admin بازدید : 30 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

بخوان که

حروف سربی خون را بخوان به صفحه ی بالم 

که مرغ نامه رسان کبوتران شمالم 

بخوان که خسته ترینم بشاخه ی که نشینم 

که داغ تازه نبینم که دلشکسته ننالم 

شبی بد است و بدآئین که سایه های خبرچین 

فزوده وزنه ی سنگین به زخم بال وبالم 

چو اژدهای دمانی که خورده خون جهانی 

قفس گشوده دهانی به زیر سایه ی بالم 

ستاره خون و شفق خون سحر به پنجره مظنون 

به آفتاب و گل اکنون دگر چه روی سئوالم 

غروب تنگه خوابست خروش مرگ شهابست 

عبور ساکت آبست گذشتن مه و سالم 

نفس به سینه بریدن به لاک لحظه خزیدن 

همین شکسته پریدن همین جواز مجالم 

کجای بیشه چنین است؟ که خصم ریشه زمین است 

دلم گرفته از این است اگر که غمزده حالم 

در آفتابم و سرما وزیده در تن من تا 

نماز وحشت خود را کند اقامه نهالم 

بخوان که غصه نپاید بهار رفته بیآید 

گلی که مُشک تو ساید شود به سینه مدالم 

تو نان نقره ی ماهی به سفره های سیاهی 

امید آنکه نخواهی تکیده همچو هلالم 

همیشه باد گلویم پر از غمی که بگویم: 

لبالب تو سبویم تر از لب تو سفالم 

نشست توست شکستم شکست توست نشستم 

که داربست تو هستم سقوط توست زوالم 

 

غـــــمـــبـــاد هـــــزار ســـــالـــــه

shivan-admin بازدید : 28 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

غمباد هزار ساله

باد آمد و برد واژه ها را از دفتر آبدیده ی ما 

دیگر به سکوت شب نپیچد بوی غزل از جریده ی ما 

فریاد سکوتمان بلندست در پچ پچ دیر ساله ی دشت 

اسطوره ی ضجه های تلخست تاریخ ستمکشیده ی ما 

آنسوی تبسّم صبوری پژواک شکستن دل ماست 

خشمی که هنوز پا فشرده است در مشت زبان بریده ی ما 

آشفتگی درون ما را دریا نکند به قصه باور 

آشوب جزیره های خونست جاری به خلیج دیده ی ما 

پای آبله آمد از ره دور چاووش نسیم گل دریغا 

پرورده ی سیمِ خار دارست آزادی نو رسیده ی ما 

اشکی به مزار ما نیفشاند با آنکه هوای گریه اش بود 

در حیرتم آسمان چه خواهد از جان به لب رسیده ی ما 

آنگونه بخواب بویناکیم کآلوده ی ماست جامه ی خاک 

ترسم تن لحظه ها بپوسد در سایه ی آرمیده ی ما 

تا قمری سوگوار جنگل در حسرت نوحه ای بموید 

غمباد هزار ساله گل کرد در حنجره ی سپیده ی ما 

مهتاب هنوز غصه میخورد از خواب دریچه که یک شب 

باد آمد و برد واژه ها را از دفتر آبدیده ی ما ... 

 

یـــــک دو ســـه روزی اگــــــر

shivan-admin بازدید : 33 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

یک دو سه روزی اگر

سروی و باید که ناگزیر بمانی 

پای بدامن کشی اسیر بمانی 

بر سرِ یک پا در این مدار مقدّر 

حیف که باید که ناگزیر بمانی 

زخم عمیقی شیار درد بزرگی 

دیر گریزی که در ضمیر بمانی 

از تو همین سر کشی خوشست که باری 

سرزده از چله همچو تیر بمانی 

خاک رقم زد به سرنوشت بلندت 

سرو من از ریشگی حقیر بمانی 

زهره بچنگ آور ایستاده تر از کوه 

تا به شکستی دگر دلیر بمانی 

صبر جمیل ستارگان جلیلی 

تا به شبی تلخ و دیرمیر بمانی 

هر رگ تو ردّ پای خون بهارست 

سبز چنانی که دلپذیر بمانی 

جامه ی سبز امید گر فکنی دور 

خار ملالی که در کویر بمانی 

جلوه ی فردا تراست باغ تماشا 

یک دو سه روزی اگر که دیر بمانی 

تیغ زبانت بکار دوست نیاید 

شیون اگر خامشی پذیر بمانی 

 

غــــزل جـــنـــگــــل

shivan-admin بازدید : 434 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

غزل جنگل

کدامین صفحه از تاریخ خون تکرار شد جنگل 

که مردان را سرِ مردانگی بردار شد جنگل 

ولایت سوز برقی خرمن خونین دلان افروخت 

جهان در پیش چشم خونچکانش تار شد جنگل 

ز بس در جلوه مهتابش بکام شب پرستان گشت 

به شرماب ستاره لاله گون رخسار شد جنگل 

به رگباری که آشفته ست خواب همزبانی را 

سرِ آزادگان را سینه ی دیوار شد جنگل 

به تخت خاک تاج آفتابش باش ای خورشید 

که بردار سرافرازی سری سردار شد جنگل 

نهانجوشید در خواب پریشان رفاقت ها 

شفقدم با سرود سرخشان بیدار شد جنگل 

وطن گو رشک جنت باش از گلهای رنگارنگ 

که از خون جوانان دامن کهسار شد جنگل 

به چشم انداز مه آلود خون یاران عاشق را 

رها در نور همچون گیسوان یار شد جنگل 

چو بگشود از رگ ما چشمه ای از خون گیاه نور 

به رُستنگاه شب از روشنی سرشار شد جنگل 

شب مر گست و هستی بادبانها را برافرازید 

که بندرگاه اخترهای شیرینکار شد جنگل 

شفق خونرنگ دامون شعله ور دریا شهاب افشان 

به عصیانی چنین توفنده پرچمدار شد جنگل 

خوشا جمعیّت صافی دلان در آبی آواز 

که صوفی مشربان را کعبه ی دیدار شد جنگل 

برنج تلخ ما کاکل چو در خون رفیقان شست 

اناالحق گاهِ منصوران شالیزار شد جنگل 

دلی را مرکز اندوه گیلان کرده ام شیون 

که بر آن نقطه در سیر و سفر پرگار شد جنگل 

 

شــــکــــاری دیـــــگــــر

shivan-admin بازدید : 40 سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

شکاری دیگر

بخوان تا رودباران را زلال آوا کنی آخر 

گرانخوابان سنگین سایه را دریا کنی آخر 

بخوان چیزی به صبح روشن فردا نمانده است ...آی 

بخوان تا روشنم از مژده ی فردا کنی آخر 

بخوان از مردمی ها گرچه کام مردمان تلخست 

دهن شیرین مگر از گفتن حلوا کنی آخر 

مزن بر سینه سنگ این و آن تا با تو سر دارم 

چرا از همچو من دیوانه ای پروا کنی آخر 

به ساز برگ می رقصم که پیش از خنده ی خورشید 

مرا چون روح شبنم آسمان پیما کنی آخر 

منم آن قاصدک پرواز از رویای طفلان دور 

که می آید شبی از من حکایت ها کنی آخر 

چنین کز بال پروانه سبکتر می دمی در من 

چه ترسم آتش از خاکسترم برپا کنی آخر 

خروس آواز هول آباد شب قربان فریادت 

بخوان تا خواب زشت اندیش را زیبا کنی آخر 

به گُلبانگِ سفر چون ذرّه دست افشان اگر خیزی 

به پای شوق خاکی بر سرِ دنیا کنی آخر 

غزالستان شب تردست می خواهد ز پا منشین 

شکار دیگری شاید از آن صحرا کنی آخر 

به تیر شعله ای گر جان آرش تاب بنشانی 

گذر از چله ی آتش خلیل آسا کنی آخر 

بلا گردان چشمت مانده ام کز جمع مشتاقان 

مرا گر بخت روی آرد نهان پیدا کنی آخر 

قدمبوس تو همچون سایه ام تا کی شود روزی 

نگاهی از سرِ شوخی به زیرِ پا کنی آخر 

چه جای شکّر شیون؟ بدین شیرین دهانی ها 

زبان طوطی از آئینگی گویا کنی آخر 

به توکای سرودن گر دهی آواز عاشق را 

رها از قالب فرسوده چون نیما کنی آخر 

 

آری بــــلـــنــــد آســـمــانــــا

shivan-admin بازدید : 33 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

آری بلند آسمانا

تو بر بلندای خاکم اسطوره ای از جنونی 

شریان شط شفق را ما قبلِ تاریخِ خونی 

نقشت به دیوار تکرار بر شانه ات سنگ بسیار 

آنک پس پشت پندار سقف صدا را ستونی 

ای زنده همچون طبیعت پنهان به نُه توی تصویر 

در پرده نامت نماند اینسان که از خود برونی 

از تو نسیمی غزل گفت در سوره های اناالحق 

بردارِ این هولِ نزدیک فریاد دورِ قرونی 

باریکه ی صبر صبحی جاری تر از جوی پرواز 

تا از تو نوشد کبوتر همچون شفق لاله گونی 

ما را که با درد و داغیم عریان تر از کوچه باغیم 

گلمژده ای از ستاره در این شب بد شگونی 

از تو زمان در ترنّم از تو زمین پر تبسّم 

صورتگر ارغوانی خنیاگر ارغنونی 

شایسته ی تو نه مرگست مرگی زبان بسته خاموش 

آری به فتوای تاریخ زآنگونه مردن مصونی 

مرگ تو آئینه وارست تکرار تو بی شمارست 

تکرار خورشید شیرین در بیشه ی بیستونی 

مرگ تو میلاد مرد است در شیهه ی سرخ میدان 

چونانکه چون ریشه در برف برگاوری در سکونی 

بی توشه در فصل تردید روئیده ی خشم خویشی 

بالا بلندی مقاوم در ورطه ی چند و چونی 

بی مرز و خط ناپذیری چون روح پاک پرنده 

ما را ببال سحر آه تا ناکجا رهنمونی؟ 

ستواریت را ستودم با لهجه ی کوهی خویش 

زان پیشت از سینه آهی برخیزد از سرنگونی 

آتشفشانگونه فریاد تا کی خود از دل برآری 

اینک که با خشم خاموش سرمای سخت درونی 

بومی تر از مهر و ماهی بر گستراکی که ابریست 

آری بلند آسمانا ناید ز تو این زبونی 

 

غـــــــزل بــــرنــــج

shivan-admin بازدید : 263 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

غزل برنج

تا بدلخواه کبوتر سفره اندازد برنج 

کاش در باران اشکم قد برافرازد برنج 

چنگ جنگل شد نسیم آهنگ تا در گوش دشت 

چشم انداز افق را نغمه پردازد برنج 

در نی شالی اگر آواز بومی بشکند 

جیره خوار قریه را در شکوه اندازد برنج 

خوشه در پستان حسرت خون ما را شیر کرد 

تا که شیرین قصه ای از غصه آغازد برنج 

آسمان دشت پُر گرد است از پای نشاط 

تا به رهواری که صبر ماست می تازد برنج 

گر بکار خصم آید گو که: در رویای سبز 

آنقدر ماند که رنگ آشنا بازد برنج 

ور بکام دوست گردد گو: به شالیزار سرخ 

قطره قطره خون ما را نوش جان سازد برنج 

ناز پرورد سرود شاعران شهر نیست 

برخود از شعری که ((شیون)) سر کند نازد برنج 

 

در کـــــنــــار دیـــگــران

shivan-admin بازدید : 133 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

در کنار دیگران

دیدگانت خار در دل دارد امّا دیدنی است 

زخم غربت دیدگان از چشم صحرا دیدنی است 

بی دهن چون غنچه می خندی به روی آفتاب 

فصل عطرافشانی باغ تماشا دیدنی است 

اشک ما هرگز نمی آید به چشم اهل خاک 

گریه ی دریا پسند ماهیان نادیدنی است 

پشت مژگان ترِ مهتاب می خواند خروس 

بامداد شسته از باران فردا دیدنی است 

رنگ نپذیری اگر از طیف بازیگاه نور 

دیدنی نادیدنی نادیدنی ها دیدنی است 

گونه ی گل آتشین شد چشم گلگشتی نماند 

چشم خوش بینی اگر می بود دنیا دیدنی است 

آه ... ای خون رهائی در رگ زنجیریان 

نعره ی مستانِ از عشق تو رسوا دیدنی است 

از دو سوی پل اگر یکروز روی آور شویم 

چشم بندیهای اشک شوق آنجا دیدنی است 

جلوه کن ای ماه در ایوان دلهای خراب 

هم از این آئینه آن روی دل آرا دیدنی است 

آب از تو پرتلاطم خاک از تو پر طنین 

از تو هر نقشی که می بندم به رویا دیدنی است 

پچ پچی با ساحل خاموش دارد از تو موج 

می رسی در مقدمت آشوب دریا دیدنی است 

من نه ققنوسم ولی گردِ سرت پرواز من 

با دو بال آتشین پروانه آسا دیدنی است 

جویباری از سرشک آورده ام نازی برم 

سرکشی هایت ولی ای سرو بالا دیدنی است 

خار حسرت می خورم از چشم خرما رنگ تو 

دست ما کوتاه و بر نخل تو خرما دیدنی است 

با کسی جز با غمش شیون نمی جوشد دلم 

در کنار دیگران تنهائی ما دیدنی است 

 

بــــــاغ گـــــلــــــدوزی

shivan-admin بازدید : 42 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

باغ گلدوزی

پرنده در قفس تار و پود می خواند 

به شاخه ی نخی گل سرود می خواند 

سرود دست نجیبی که در مه تصویر 

دو بال خسته اش از هم گشود می خواند 

شکاف سینه سپارد به بخیه ی سوزن 

بنفش و آبی و سرخ و کبود می خواند 

به درّه واره ی شب می زند پل آواز 

مرا به خلوت آنسوی رود می خواند 

کنون که در رگ من خون کوتوالی نیست 

مرا به شوق کدامین صعود می خواند؟ 

خروس بی محلست این سپیده ی کاذب 

پرنده آه ... چرا دیر و زود می خواند 

نه بال پرزدنی نی هوای پروازی 

همین کنار من از این حدود می خواند 

پرنده خسته تر از من بباغ گلدوزی 

دریچه را به فراز و فرود می خواند 

شراع زمزمه اش تیره چون پر زاغ است 

میان آتش سیگار و دود می خواند 

بهار پرده نشین خانه زاد پائیز است 

پرنده در قفس تار و پود می خواند 

 

از قـــــول غـــــزل

shivan-admin بازدید : 72 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

از قول غزل

کهکشان سیرم و دارم سرِ پرواز دگر 

تا به خطی رسم از نقطه ی آغاز دگر 

کاهی از کوه نیاید که به جولانگهِ باد 

شده ام ریگ روان را علم افراز دگر 

شد گلو گیرِ قفس نغمه ام ای مرغ هوا 

به هوایی که شوم طعمه ی شهباز دگر 

به تماشای خود از آینه رو گردانم 

در نگر همّتم از چشم نظر باز دگر 

جز من ای عشق بلند آمده درگاه هنوز 

خاکبوس قدمت نیست سرانداز دگر 

خالی ام همچو نی از ناله دم گرم تو کو؟ 

تا به لب آیدم از پرده ی دل راز دگر 

جز به جبران زمینگیری خود چرخ نگشت 

آسمان دگری خواهم و پرواز دگر 

گر موافق خورَدَم زخمه به ساز ملکوت 

هم به شور آورمت باز به شهناز دگر 

نتراشیده سرآنگونه قلندر شده ام 

که به گیلانکده ام خواجه ی شیراز دگر 

شیون این مایه که دم می زنی از قول غزل 

به ردیفت نرسد قافیه پرداز دگر ... 

 

خـــطـــی ســـزاوار تـــاریــــخ

shivan-admin بازدید : 24 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

خطی سزاوار تاریخ

خواهم شدن پاره خطّی تا امتدادم بماند 

خطّی که در بی نهایت خود را به خطّی رساند 

خطّی که آبش گواراست در جاده ی شوسه ی کار 

خطّی که سوز عطش را در کارگرها نشاند 

خطّی که دنباله دارست منظومه ای بی مدارست 

خطّی که از خود شما را بیرون تواند کشاند 

خطّی که چون شهد گلهاست شیرین تر از طعم خرماست 

خطّی که چون شعرِ کندو زنبورش از بر تواند 

خطّی که نقش آفرین است جغرافیای زمین است 

خطّی که همواره خود را از اهل دنیا بداند 

خطّی ستیزنده راهی پوینده از تازه خواهی 

خطّی که بی انتهاتر از باد صحرا براند 

خطّی به گویائی غم پنهان بچشمان خاموش 

خطّی به خوانائی خون خطی که خود را بخواند 

خطّی که جادوی خاک است سحرِ سحرگاه تاک است 

خطّی که از جوش غیرت خون در رگ مادواند 

خطّی که مردم شکار است برنامه ی روزگار است 

خطّی که ما را بخواند خطّی که من را براند 

خطّی زلال آسمان رنگ پیدا به شفّافی اش سنگ 

خطّی که خیل کبوتر در آبی اش پر تکاند 

خطّی هوا خورده از صبر آبشخور چشمه ی ابر 

خطّی که بذرِ شکر را در غوره زاران فشاند 

خطّی بغایت صمیمی چون عاشقان قدیمی

خطّی سزاوار تاریخ چیزی که از من بماند

 

مـــــی رانـــــمـــت چــــو مـــهــتــاب

shivan-admin بازدید : 172 جمعه 04 ارديبهشت 1394 نظرات (0)

غزل‌ها

می رانمت چو مهتاب

زیبا ترین حضوری از عشق در من ای دوست 

عشقی که آتشم زد در ماه بهمن ای دوست 

راهم زدی و آهم در سینه ی شب افروخت 

گم شد ستاره من در روز روشن ای دوست 

یکدم نمی توانم بی صحبت تو دم رد 

افکندی ام چو قمری طوقی به گردن ای دوست 

جادوی آفتابی همخون دختر تاک 

پرکن پیاله ام را مردی بیفکن ای دوست 

از چله ی کمان قد کمانی ما 

تیری توان نشاندن بر چشم دشمن ای دوست 

می رانمت چو مهتاب بر موج آب دیده 

دارم در آرزویت دریا به دامن ای دوست 

نی پایبند شهرم نی گوشه گیر صحرا 

زین بیشتر چه خواهی از جان شیون ای دوست 

 

زنــــدگـــیــنــامـــه شــــیون فــومـــنی

shivan-admin بازدید : 1653 دوشنبه 17 فروردين 1394 نظرات (0)

shivan-foumani

 

زندگینامه

میر احمد سید فخری نژاد، مشهور به شیون فومنی، از شاعران محبوب و مشهور شمال ایران است.

او در تاریخ 3 دی ماه 1325 هجری خورشیدی در شهرستان فومن متولد گردید.او تحصیلات ابتدایی و سه ساله خود را در رشتسپری کرد و بعد از آن به کرمانشاه کوچ کرد و سه ساله دوم دبیرستان را تا اخذ دیپلم طبیعی -۱۳۴۵ در آنجا گذراند. شیون در سال ۱۳۴۶ وارد سپاهی دانش در طارم زنجان شد و یکسال بعد به استخدام اداره آموزش و پرورش استان مازندران درآمد و در سال ۱۳۴۸ وارد زندگی زناشویی شد در کوچی عهده دار مدیریت و تدریس در یکی از مدارس فولادمحله ساری گشت و تا سال ۱۳۵۱ به کار تدریس مشغول بود. پس از آن نیز دردیگر نقاط گیلان به این شغل ادامه داد.

او در سال ۱۳۷۲ مبتلا به بیماری نارسایی کلیه شد و یک سال بعد برای درمان این نارسایی به وسیله دیالیز(تراکافت) به تهران کوچ کرد و در همین سال با توجه به درد بیشمارموفق به اخذ مدرک تحصیلی لیسانس در ادبیات، از دانشگاه تربیت معلم شد . شیون در سال ۱۳۷۶ ه.ش پس از سالها تدریس، بازنشسته شد.

او در شهریورماه ۱۳۷۷ پس از یک دوره بیماری مزمن کلیوی و انجام پیوند کلیه در یکی از بیمارستانهای تهران از دنیا رفت . آرامگاهش در بقعه سلیمان داراب رشت بنا به وصیتش در کنار مقبره میرزا کوچک جنگلی قرار دارد .

شیون فومنی و ادبیات

شیون فومنی به عنوان یکی از شاعران موفق دو زبانه در حوزه شعر محلی و بومی گیلکی را که داشت در محاق فراموشی قرار می‌گرفت سینه به سینه تا آنسوی مرزهای کشورمان اشاعه داد و از سوی دیگر در حوزه شعر فارسی با انتشار مجموعه‌های شعر فارسی و ارائه قالبهای معمول و مرسوم شعر فارسی از شاعران تأثیر گذار و توانای شعر معاصر بشمار می‌رود. تحقیق و پژوهش در زمینهٔ فرهنگ، و ادب گیلان و ارائه مجموعه اشعار گیلکی در قالب غزلیات، منظومه‌ها و دو بینی‌های محلی است از جمله آثار اوست. علاوه بر اینها، ترانه سرایی یکی از جنبه‌های ادبی و هنری شیون است که با مهارت، چیرگی و تسلط بر موسیقی، آواها و ملودی‌های محلی و فارسی از وی به‌عنوان موفق‌ترین شاعر ترانه سرا شناخت که در این حوزه ترانه‌های متعددی از وی به وسیله خوانندگان نامور خوانده شده، نام برده شده‌است . شیون در کنار شعر گیلکی و شعر فارسی فعالیتهای پر دغدغه‌ای در سایر حوزه‌های ادبی داشته‌است از آنجمله: شعر و ادبیات کودکان، قصه، داستان کوتاه و فیلمنامه (سناریو) از دیگر آثار اوست که طبعاً برشی دیگر از تواناییهای وی به شمار می‌رود.

آثار فارسی شیون

شیون فومنی در شعر فارسی در دو شیوه کلاسیک و نو اشعار ماندگاری را از خود به یادگار نهاده‌است. غزل‌های شیون، از برجسته‌ترین غزل‌های معاصر شعر فارسی است که وی را در ردیف ممتازترین شاعر غزلسرا در حوزهٔ غزل امروز نئوکلاسیک قرارداده‌است. غزل‌های شیون، شیوهٔ تخیل و مضمون پردازی شاعران سبک هندی، تشبیهات، استعارات، تصاویر و زبان امروزی همراه با تمثیل، ترکیب سازی، مضمون یا بی و پارادوکس‌های زیبایی را در خود دارد که البته همه اینها در کنار عناصر بومی و چه با اصطلاحات و ترکیبات زبانی گیلک، همانند: این سفر (این دفعه)، وعده خلافی، خرسخواری، تن شده، چموش پا تاوه و ... به واقع دیده می‌شود که کلمات را به راحتی دستکاری می‌کند و با انها فضای تخیلی می‌سازد. در غزل‌های او حتی قافیه‌ها بسیار طبیعی و زیبا بجا می‌نمایند. خود او می‌گوید: وزن و قافیه و ردیف اگر اندیشیده آید پوشال کم بهایی است که خار کنی را به کار نمی‌رود. تشخیص زبانی او مربوط به گزینش لطیف‌ترین واژه‌ها رایج است و ناخودآگاه از واژه‌های خشک و خشن پرهیز می‌کند وی بلاغت را با تخیل و زیبایی در کنار هم نشانده است؛ به ویژه که سراسر اشعار و مجموعه‌های او هوای شمال را دارد و فضای گیلان را می‌توان در شعر او به وضوح مشاهده کرد. این گونه بومگرایی که از عناصر سبکی اوست، یکی از محصولات نو گرایی نیمایی است که شاعر را با محیط خویش، پیوند می‌دهد. در کنار غزل در حوزه اشعار کلاسیک، رباعی، دو بیتی، مثنوی، قصیده از جمله طبع آزمایی‌های شاعر بوده‌است که همواره با توجه به ظرفیت قالبها مشاهده توانمندیها و موفقیتهای شیون هستیم. امّا اشعار نو و اشعار سپید از پر دغدغه‌ترین لحظه‌های سرودن شاعر بوده‌است که چهره دیگر شاعر را در این قالب به خوبی می‌بینیم که چقدر از ظرفیتهای بیانی، زبانی، عاطفی و ... شاعر را با خود به همراه داشته‌است که تا بدان پایه شاعری با آنهمه غزل‌های زیبا و دلنشین گرایش خاصی به سرودن اشعار سپید نشان می‌دهد.

۱- پیش پای برگ (برگزیده اشعار): این مجموعه شعر برگرفته و برگزیده اشعار فارسی شاعر از قالب غزل، مثنوی، رباعی، دو بیتی، نو و سپید از اواخر دهه چهل تا اوایل دهه هفتاد سالهای شاعری شیون است. ناشر: شاعر، چاپ اول بهار ۱۳۷۴.

۲- یک آسمان پرواز (برگزیده اشعار): این مجموعه شعر برگرفته و برگزیده اشعار فارسی شاعر از قالب غزل، رباعی، دو بیتی، شعر نو، شعر سپید از اواخر دهه چهل تا اوایل دهه هفتاد سالهای شاعری شیون است. ناشر: شاعر، چاپ اول بهار ۱۳۷۴.

۳- از تو برای تو : این مجموعه در برگیرندهٔ غزل، رباعی، دو بیتی، مثنوی سرودهٔ شاعر است، به کوشش: حامد فومنی. ناشر: خجسته، چاپ اول ۱۳۷۸.

۴- رودخانه در بهار : این مجموعه در برگیرندهٔ اشعار سپید شاعر همراه با مقدمه‌ای از شیون در باب دیدگاه وی از شعر و زبان شعری است، به کوشش: حامد فومنی، ناشر: خجسته، چاپ اول ۱۳۷۸.

۵- کوچه باغ حرف : این مجموعه در برگیرندهٔ کلیه اشعار شاعر در قالب رباعی است که در یک کتاب گردآوری و تدوین شده‌است، به کوشش: حامد فومنی. ناشر: هدایت، چاپ اول ۱۳۸۲.

شیون فومنی دارای قطعات زیبایی است که هرگز بصورت رسمی چاپ و منتشر نشد، اما در انجمن های خصوصی با صدای خود ایشان خوانده شد و بصورتی صوتی می توان آن ها را یافت. از معروفترین و زیباترین این آثار، قطعه ای است به نام معرفی. این قطعه به زبان زیبای گیلکی و بسیار شیرین سروده شده و سرشار از واژه های اصیل زبان بومی گیلان است. تکه هایی از بخش آغازین این قطعه را در زیر می خوانید:

«موعرّیفی، شیمی غولام مم جعفر... وقت جواب مزه نینداز پسر... محاکمه است این شوخی بردار که نیست... لات پدرسوخته خبردار بایست... اَی بی می چوم، هر چی شومان گید رییس... تابِیِ مَه (تابعِ مه) میثل شیمی خودنیویس... فامیلیت: فامیلی من چنه ست... معروف بی چی: معروف به مم جفر چس نفس... اسم پدر: ممدلی بو، بمرده... می عروسی اَ ناجیَ بی گیل ببورده»

 

 

 

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 121
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 123
  • بازدید سال : 2,083
  • بازدید کلی : 22,214
  • کدهای اختصاصی
    تماس با ما

    پیج رنک

    ابزار هدایت به بالای صفحه

    شــــیـــون فـــومـــنــی

    و این است راز جاودانگی

    برای عضویت به آدرس زیر مراجعه فرمایید (لطفا)

    www.ehda.ir





    *********************************************************************


    دانلود