اشعار آزاد نیمایی
تهی شو
پرواز چیزی نیست
جز تهی شدن
از علایقِ زمینی
تهی شو
تهی شو
بسان سایه
از رنگ های چشم آزار
عشق تابستان است
طپش استوایی دل
وزشِ دریایی اشک
تهی شو
تابستان
زیبایی ات را برهنه می خواهد
دریا نیز.
اشعار آزاد نیمایی
تهی شو
پرواز چیزی نیست
جز تهی شدن
از علایقِ زمینی
تهی شو
تهی شو
بسان سایه
از رنگ های چشم آزار
عشق تابستان است
طپش استوایی دل
وزشِ دریایی اشک
تهی شو
تابستان
زیبایی ات را برهنه می خواهد
دریا نیز.
اشعار آزاد نیمایی
دختر
آیا چه می خواهد خریدن
از این بازار
مردی که خانه را
ترک گفته باشد
سیبی
مچاله آمده
در عفّت خانگی اش
دریغا
دخترم را
از روزنه ها می بویند
مردان پا به سال
اشعار آزاد نیمایی
از دوست داشتن
چگونه دوستش نداشته باشی
هنوزا
گنجشکان خاطره
در آبادی صبح
می مویند
بذری باد آورد
به ناگاه
کشتزارت کرد ...
اشعار آزاد نیمایی
تنازع
عاشقی نکرده ایم.
من به چشم گاو
سبزه ام
گاو
در نگاه من
کباب
اشعار آزاد نیمایی
مرور
زنی
در آستانه ی زایمان عشق
رهایش کنید
رهایش کنید
می ترسم
از او زاده شوم
دوباره ...
اشعار آزاد نیمایی
نه
نمی خواهم
در هیاهوی گیلکانه ات
مومیایی شوم
با دهانی بومی
و انبانی از واژگانی مرطوب
نه ... نمی خواهم
سینه به سینه سرگردانِ شالیزارانت باشم
رویاهایم را
در سایه گیر جنگل
زمینگیر می بینم
دریا
توفانی ام نمی کند.
بدرود گیلان عزیز
بدرود
این قویِ دل آزاد
دیگر
فراخوانده شده است
به تنهاییِ جهانیِ خویش
کاشته می شوم
در زاهدان خاک
زندانی ام می کند
زیبایی
اینک
زمین از آنِ من است
انسان از آنِ من است
آه ... من
خود پیراهن یوسفم
یعقوبم
روزگاران است روزگاران است روزگاران
اشعار آزاد نیمایی
نازکانه
نمک عشق کجاست؟
زخم
برداشت دل از
بردن نام چاقو.
اشعار آزاد نیمایی
می خواهمت
عاشق است مه
معشوق است
درّه
دلشوره هایم را می سراید
توکای جوان
بر مازوی پیر
می خواهمت
می خواهمت
چون نرینه ی مِه
درّه های دشوار را ...
اشعار آزاد نیمایی
شیطنت
کودک است شعر
پنجره ام
خیالش را
سنگی می پراند
در من
خرده ریزم را
می روبد
ستاره
اشعار آزاد نیمایی
کلمات
بوسه کن
محبت را
لب های عشق بزرگ است
بیم آن می رود
کلمات
در پُستخانه ها
پیرتر شوند.
اشعار آزاد نیمایی
خویشی
جریانی دارم در تو
چون در شیار
بذر
تو مرا
می رویانی
و من ترا
به سبزی
تن می پوشانم
اشعار آزاد نیمایی
جهان و انسان
برکه ایست
جهان
با موجاب های زیبایش
کودکی ست
انسان
با سنگ ریزه هایش
آه ...
تصویرِ چه بسیار گردابی
فراچنگ من است
نمی گذارد این
بی دین
این
زمین ...
اشعار آزاد نیمایی
پایانه
بنویس:
بر سنگی که خاکش خواهد خورد
بر خاکی که بادش خواهد برد:
انسان
واقعیت واپسینِ آغاز است
در پایانه ی راهی
که از رفتن
باز می ایستد
اشعار آزاد نیمایی
صبوری
سرشاری
از ترانه ی دیدار
خیابان کوچک است
دنیا کوچک است
دلتنگی ات
بزرگ تر از همشهریانست
می دانم.
توقّف کن
چراغ سرِ چهارراه
قرمز است ...
اشعار آزاد نیمایی
شیار
چیزی درونم را
وانمی گذارد
گندمم گویی
گرسنه ی خاک های خیال
فروافتاده
از منقاری سرخ
در شیار این شور ...
به گاهی که
خاموش می اندیشم
به انسان
غریبه نیستم
با هیچ کجای این
جهان
تعداد صفحات : 9
و این است راز جاودانگی
برای عضویت به آدرس زیر مراجعه فرمایید (لطفا)
www.ehda.ir
*********************************************************************