اشعار آزاد نیمایی
انزلی
جریان دارد رود
جریان دارد خون
سرخ و آبی
در تلاقی یک بامداد
آرامشی عمیق را
به دریا ریخته اند
انزلی
زیبائی اش را
باز می تاباند
در شرجی آئینه ای که
نگاه توست
قایق ها
آدم ها
واسکله ی لمیده به پهلو ...
اشعار آزاد نیمایی
انزلی
جریان دارد رود
جریان دارد خون
سرخ و آبی
در تلاقی یک بامداد
آرامشی عمیق را
به دریا ریخته اند
انزلی
زیبائی اش را
باز می تاباند
در شرجی آئینه ای که
نگاه توست
قایق ها
آدم ها
واسکله ی لمیده به پهلو ...
اشعار آزاد نیمایی
در بادهای اکنون
از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
بر چیناب غبار
خلوتم
قرق تابستانی یادهاست
با سوف بوته های زیتونی
و آبزیانی
خشک منقار
آنی
فروریخته
بر همینم
بالی از پرندگان زمینم
بلدرچینم
گندمزاران از پیش سوخته را
بلدرچینم
آشیانه ام
بر شانه ی سراب
می لرزد
شیهه می کشند
اسبهای بد عنان هنوز
یکروز
بر درختی که پریشان است
در بادهای اکنون
کبوتری
از عشق
می بالید
خزانی را
بال در بال سفر
شراع شوق
برافراشت
در تلاطم آفتابی کف آلود
بادهای اکنون را
وزیدن در گرفت
شاخه ی افسوس
سری جنبانید
ومن
از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
برچیناب غبار
اشعار آزاد نیمایی
طرح
کمانه کرد گلوله
دلم
به
خاک
افتاد.
پرنده؟
آه نه
مُشت پری
رها در باد ...
اشعار آزاد نیمایی
آری
با فرزند برومندم
حامد
برگِ یله
بر شاخه واری که
منم
پُر باد مباش
آنگونه که خیزران برگی
درتاراب
دشت از تو
پایکوب نشاطی نیست
برمی آیی
چون سواری
می نشینی
چون غباری
می گذری
چون باد ...
آری
اشعار آزاد نیمایی
رودبار ۶۹
رود
بی محتوای آبی عشق
کوه
بی خنده های کبک جنون
دشتهای شکسته باد به دست
بی علف
درّه های آتشگون.
بی که سنجد ترانه بار بلوغ
بی که بیدی تجسّمِ مجنون
اشک جوشیده از شکاف درون
آه ...در بیشه
سروِ ناموزون
زیر آوار هول همسر من
حامدم... آی... کاوه ام
دامون
خانه خواب غریبه در جنگل
سقف
تابوت کشتگان ستون
آنکم
دختر قصیده ی نذر
تازه تر شعر ضجه را
مضمون
بی تکان طناب
جامه ی صبر
بغض در چشمها
کفِ صابون
دردها
یکدهن کبودآواز
زخمها
کاسه گیر چشمه ی خون
در دهان من
آه...این اوقات
تلخ چون خونِ نارس زیتون
رباعیات
عوعوی سگان
بــر خواستـنت تکــان آب از آبـست دریـای تــن آسوده هــمان مردابـست
پشـت سر دوسـت , یاوه سر دادن خصم عـوعـوی سگان هـرزه در مهـتابـست
رباعیات
با اینهمه
بر شاخ بهار لانه ای دارم خشک هنگام گل آشیانه ای دارم خشک
با اینهمه کشت آرزویم سبز است می رویم اگر چه دانه ای دارم خشک
رباعیات
نه
در سیطره ی ستم بر آشفتی: نه با سرخی خون خویش دُر سفتی: نه
بستند به دار شب ترا چون گل سرخ فریاد به تیرگی زدی گفتی: نه
رباعیات
گندم گندم
بذری به شیار خاک صحرا شد گم جویان چو ستاره اش به شبها مردم
چون خنده ی خوشه بر لب ساقه شکفت گنجشک سحر سرود :گندم گندم...
رباعیات
ققنوس دگر
تا در نرسد شبی به کابوس دگر پیراهن شعله گشت فانوس دگر
این طرفه نگر که زیر خاکستر ماه در بیضه ی آتش است ققنوس دگر
رباعیات
جرعه ای از تو
برقی زد و تشنگی به باران پیوست عشق از همه سو به جویباران پیوست
خورشید برآب جرعه ای از تو نوشت دریا به شمار بی قراران پیوست
رباعیات
بر قله ی عاشقی
در شیشه ی شبنم آفتابت نکنند می تابی و آئینه حسابت نکنند
تا سینه برازنده ی زخمی نکنی بر قله ی عاشقی عقابت نکنند
رباعیات
از دو شاخه انگشت
زخم دو هزار سالگی بر پشتش بغض شب دیر ساله ای در مشتش
اِستاده در استوای فریاد زمین خون می چکد از دو شاخه ی انگشتش
دو بیتی ها
تنها شدن دریچه
آزاده به ترک خود شتابی دارد چون ذرّه هوای آفتابی دارد
تنها شدن دریچه بیهوده که نیست این خانه حسابی و کتابی دارد
دو بیتی ها
ترا ساحل اگر
مرا چون قطره دریا در دلستی به دریا نسبت دل باطلستی
ترا ساحل اگر کام نهنگ است مرا کام نهنگان ساحلستی
تعداد صفحات : 9
و این است راز جاودانگی
برای عضویت به آدرس زیر مراجعه فرمایید (لطفا)
www.ehda.ir
*********************************************************************